همایش‌ها و جشنواره‌ها ,علمی، پژوهشی و فناوری

ترانه‌ای از خون،

روایت تکان دهنده از شهادت هفت‌نفره در خانه‌ای که پایگاه بصیرت بود

در کنگره ۳ هزار شهید استان، فاطمه مقیمی، بازمانده‌ای از یک خاندانِ آسمانی، روایتگر شبی است که ۷ عضو خانواده اش در یک شب پرکشیدند و پایگاه تربیت و بصیرت به یکباره تبدیل به قتلگاه شد.

به گزارش پایگاه خبری علم و فناوری :فاطمه مقیمی بازمانده خانواده آسمانی است که در جریان جنگ ۱۲ روزه، هفت عضو خانواده‌اش؛ مادر، خواهر، داماد نخبه و سه کودک خردسال خواهرش را در یک حمله موشکی از دست داد. 

خانه‌ای که محل تربیت، بصیرت و گفت‌وگوی نسل‌ها بود، به قتلگاه تبدیل شد. او اکنون، به‌عنوان بازمانده‌ای از یک فاجعه خانوادگی، صدای مظلومیت و بیداری شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، روایت مستقیم فاطمه مقیمی در کنگره ملی سه هزار شهید استان در اجلاسیه زنان شهرستان سمنان با عنوان « ایثار پروانه ها » از آن شب خونین است؛ بی‌واسطه، بی‌تحلیل، بی‌سانسور. 

من فاطمه مقیمی هستم .دختر شهید حمید مقیمی و ربابه عزیزی ؛ کسی که در فاصله کوتاهی، پدر، مادر، خواهر(شهیده فهیمه مقیمی)، داماد(شهید هسته‌ای سید مصطفی ساداتی ارمکی) و سه فرزند خردسالشان ریحانه سادات،‌ فاطمه سادات و سید علی موفرفری را از دست داد.

قصه زندگی جدید من از شب سوم جنگ ۱۲ روزه شروع شد. شبی که آسمان به مدت ۱۲ شب باز بود، اما نه برای باران، که برای موشک‌هایی که خانه پدری‌مان را نشانه گرفتند. خانه‌ای که دیگر صدای خنده کودکان در آن شنیده نمی‌شود.

مادر عزیزم، خواهرم فهیمه مقیمی، داماد نخبه‌مان سید مصطفی سعادتی، و سه دسته‌گل معصومم همگی در یک شب به شهادت رسیدند. خاله‌ام نیز، که قصه‌های زندگی‌ام را با او می‌نوشتم، در همان شب به آسمان پیوست.

دشمن زمان کافی داشت تا مصطفی را در مسیر محل کارش شهید کند. اما صبر کرد. صبر کرد تا او به خانه پدرخانمش، خانه پدری من، بازگردد. چون فقط از بودن نمی‌ترسید، از نسل می‌ترسید. از ریحانه، از سادات، از سیدعلی… دشمن می‌خواست نسل را نابود کند. اما اشتباه کرد. فکر کرد با نابودی ظاهری، اثر را از بین می‌برد.

خون این هفت شهید، به‌ویژه سه کودک، نه‌تنها خاموش نشد، بلکه موجی از بیداری را در دل نسل جوان برانگیخت.

امروز شهادت یک دختر ۱۵ ساله، یک دختر ۱۰ ساله، و یک پسر ۴ ساله، باعث شد نوجوانان به سمت حجاب برتر بروند. باعث شد دختران و پسرانی که شاید در مسیر اشتباه بودند، به راه مستقیم دعوت شوند.

خانه پدری ما، جایی که هر هفته دور هم جمع می‌شدیم، جایی که بچه‌ها بازی می‌کردند، هدف قرار گرفت. چون دشمن می‌دانست این فقط یک خانه نبود؛ این یک پایگاه بصیرت بود. جایی که پدرم، جانباز دفاع مقدس، خاطراتش را با بچه‌ها تقسیم می‌کرد. جایی که خواهرم با مطالعاتش پاسخ سوالات بچه‌ها را می‌داد. مادرم با تجربه‌اش بصیرت می‌داد. جایی که روح بچه‌ها با هم بزرگ می‌شد.

در محرم امسال، ما سر سوزنی از مصیبت امام حسین را درک کردیم. وقتی از پیکر سیدخاله فقط دو تکه پیدا شد. وقتی از فاطمه‌سادات فقط دو تکه باقی ماند. روزهای سختی بود.

اما ریحانه‌سادات دختر نوجوانم، حتی پس از شهادتش، نوجوان‌ها را به سمت خودش جذب کرد. گروهی که با پنج عضو شروع شد، حالا ده‌ها عضو دارد. از روزمرگی ساده شروع شد؛ از درس‌خواندن، از مرتب‌کردن خانه. اما کم‌کم شب‌های جمعه امام حسین را گرفت، روزهای جمعه امام زمان را گرفت، و بچه‌ها را جذب کرد.

من از جوان‌ها می‌خواهم ادامه بدهند. فقط درس نخوانند. ورزشکار باشند، هنرمند باشند، زبان‌بلد باشند. در رکاب امام زمان، خدمت کنند. اگر دشمن مصطفی را شهید کرد، ما مطمئنیم صدها و هزاران نفر جای او را پر خواهند کرد. این راه ادامه دارد.

با همه ناراحتی، اگر لازم باشد، من، فرزندانم، و همسرم همچنان پای این نظام خواهیم ماند. تا ان‌شاءالله پشت سر رهبری، مورد نگاه ویژه امام زمان قرار بگیریم. طبق فرموده آقا، به قله رسیدیم. سختی‌ها را گذراندیم. و امیدوارم خون این هفت عزیز، زمینه‌ساز ظهور باشد. سهمی از ظهور، سهمی از نجات، سهمی از نور.

جای خالی‌شان خیلی دردناک است. اما اثرشان، جاودانه.

 

https://stnews.ir/short/NB3zj
اخبار مرتبط
تبادل نظر
نام:
ایمیل: ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد کنید
نظر: