مشاهده اخبار از طریق شبکه های اجتماعیمشاهده
یک کارآفرین جوان شاهرودی با الهام از شهید ابراهیم هادی، محصولی بومی و هوشمند را طراحی کرد که میتواند صنعت گرمایش کشور را متحول کند؛ روایتی از ساختن، نه در برجهای شیشهای، بلکه در سولهای متروکه که به کارگاه امید مبدل شد را در ادامه می خوانیم ...
به گزارش پایگاه خبری علم و فناوری :در شرایطی که رؤیاها گاه زیر آوار بوروکراسی دفن میشوند و خلاقیت در پیچوخم مجوزها نفس کم میآورد؛ هستند جوانانی که بی پرچم سرمایه و روابط گسترده، و تنها با زره ایمان و چکشی از جنس اراده، دست به خلق محصولی منحصر میزنند؛ محصولشان هم نه در اتاقهای شیشهای طراحی شده و نه در نشستهای پرزرقوبرق رونمایی میشود؛بلکه در سکوت سولهای متروکه از تلاقی اراده و خلاقیت جان گرفته و قد می کشد.
یکیشان که نه از تبار صاحبان نفوذ است و نه از نسل وارثان رانت؛ زاده همین شاهرود خودمان است؛ جوانی برومند از خاک استان سمنان که با سپر انگیزه و اراده، قدم بر میدان مینِ خلق محصول و کارآفرینی گذاشت و شعلهای از نوآوری را در دل سرمای سکون و تردید خلق کرد.
در ادامه این روایت، پای صحبتهای امید حیدری می نشینیم تا از زبان وی، مسیر پر فراز و نشیب این نوآوری را بشنویم...
متولد سال ۱۳۶۲ هستم ؛ در خصوص گرایش درونی و شور فطری و دغدغه های نوجوانی و جوانی ام باید بگویم: از همان کودکی شیفته کارهای فنی بودم؛ پیچگوشتی برایم اسباببازی بود و صدای چکش، موسیقی زندگیام؛ پس از خدمت سربازی، وارد حوزه تأسیسات شدم.
روزها در کارگاهها مشغول بودم و شبها در کلاسهای عمران. گاهی آنقدر خسته میشدم که وسط کلاس درس خوابم میبرد، اما هیچگاه از پا نیفتادم. میدانستم باید بسازم؛ نه فقط برای خودم، بلکه برای آینده کشورم.
در سال ۱۳۹۰، با تنها ۲۵۰ هزار تومان و یک مغازهی خالی، فروشگاه تأسیساتم را راه انداختم. نه پکیجی داشتم، نه محصولی برای نمایش. فقط یک پوستر روی دیوار نصب بود و من با همان تصویر، برای مشتریان توضیح میدادم؛ صداقت اولویت زندگی ام بود و تلاش می کردم کیفیت ارائه دهم ؛ با مساعی بیوقفه ام ، اعتماد مشتریان را جلب کردم. فروشگاهم رشد کرد اما جریان زندگی، همیشه آرام و یکنواخت نیست و گاهی خلاف جهت، باد میوزد.
در سال ۱۳۹۳، یکی از دوستان نزدیکم، تعهدات مالیاش را زیر پا گذاشت و با رفتارهای غیرشفاف، متضررم کرد و من ماندم با ۱۲۰ میلیون تومان بدهی!
فشار روحی و مالی، سنگینتر از همیشه شده بود. اما بهجای فروپاشی، تصمیم گرفتم به نمایشگاه تهران بروم. آنجا بود که چشمم به رادیاتور قرنیزی افتاد؛ محصولی متفاوت که اگر درست طراحی میشد، میتوانست جایگزین سیستمهای سنتی گرمایشی شود.
تحقیق کردم، نمونههای موجود را بررسی کردم، و فهمیدم کیفیت لازم را ندارند. وارد پارک علم و فناوری شدم، نمونهی اولیه را ساختم، گواهی ثبت اختراع و استاندارد گرید A را گرفتم، و برند رسمیام را ثبت کردم. اما اینها فقط آغاز راه بود.
سولهای را برای تولید در نظر گرفتم که ۳۰ سال رها شده بود؛ دیوارها ترک داشت، سقف چکه میکرد، و سرمای زمستان تا منفی پنج درجه میرسید. اما من و برادرم شبانهروزی کار کردیم؛ از رنگکاری تا برقکشی. شبها تا ۲ بامداد ، با دستان یخزده ساختیم و ساختیم.
با وجود مصوبات، هیچ تسهیلاتی دریافت نکردیم. از حمایت بانکها هم خبری نبود. با اعتبار شخصیام مواد اولیه را خریدم. با حدود ۶۰۰ میلیون تومان، شرکت را زنده کردم، سه نفر را بیمه و بخش بزرگی از بدهیها را پرداخت کردیم.
و حالا، رادیاتور قرنیزی هوشمند، با طراحی بومی و عملکردی متفاوت، آمادهی ورود به بازارهای ملی و منطقهای است.
این محصول نهتنها مصرف سوخت را کاهش میدهد، بلکه زیبایی بصری دارد و با اپلیکیشن موبایل قابل کنترل است.
سنسورهای محیطی، کنترل دمای هوشمند، نصب آسان و نگهداری کمهزینه، همه در کنار هم، آن را به گزینهای مدرن و کارآمد تبدیل کردهاند.
هنوز حمایتی شامل حالم نیست. هنوز هم طرحهای نوآورانه جدی گرفته نمیشوند!
پس از شرح مسیر پر فراز و نشیب کارآفرینی، امید حیدری لحظهای سکوت میکند.
مکثی که انگار نه از خستگی، بلکه از عمق خاطرهای برمیخیزد. نگاهش به نقطهای دور خیره میشود؛ جایی که شاید فقط خودش میداند چه دیده و چه شنیده. گفتوگوی ما در آن لحظه، رنگی دیگر میگیرد؛ از روایت یک محصول، به روایت یک باور.
صدایش آرامتر میشود، اما سنگینتر، و ادامه میدهد: این مسیر، فقط مسیر ساخت یک محصول نبود؛ مسیر ساختن خودم بود..
او ادامه میدهد: گاهی در تاریکیِ شب، وقتی همهچیز علیهات است، فقط یک صدا میماند. صدایی که نه از بیرون، بلکه از درون میآید و در لحظاتی که بدهیها مثل کوه روی شانهات سنگینی میکنند، وقتی سرمای سوله تا مغز استخوانت نفوذ میکند، و وقتی هیچکس نمیماند جز خودت، آن صدا تو را بلند میکند و حکم میکند: بمان. بساز. نترس.
این کارآفرین یادآور میشود: من آن صدا را در نوشتهها و خاطرات شهید ابراهیم هادی پیدا کردم. مردی که در سختترین شرایط، لبخند میزد. در دل تاریکی، چراغ بود. وقتی همه رفتند، او ماند. برای من، او فقط یک شهید نبود؛ او یک راه بود. یک نشانه و دلیل برای ایستادن.
این مخترع با صدایی لرزان، جملهای را زمزمه میکند که انگار سالها در دلش نگه داشته: (اگر همه بخوان برن، پس کی باید بمونه و بسازه؟)
واینگونه، رمز الهام گرفتنش از این شهید را آشکار میکند با خودم میگویم: شاید همین باور بود که امید را از دل تاریکیها عبور داد و به نقطهای رساند که دیگر فقط به ساختن یک محصول فکر نمیکرد!
در همین نقطه از گفتوگو، امید حیدری از دغدغهای عمیقتر سخن میگوید؛ دغدغهای که فراتر از تجربه شخصیاش، به مطالبهای ملی بدل شده است او خطاب به مسئولان کشور و استانش میگوید:طرح من، یک اختراع نیست؛ یک فرصت است. فرصتی برای اشتغال، برای کاهش مصرف انرژی، برای ارتقای صنعت بومی.
اما این فرصتها، اگر دیده نشوند، خاموش میشوند. و خاموشیِ نوآوری، یعنی سکوتِ آینده.
من از مسئولان میخواهم نه با خواهش، بلکه با حق که طرحها را با دقت بررسی کنند. نه با نگاه بروکراتیک، بلکه با نگاه ملی. اگر یک طرح جان بگیرد، سودش برای یک ملت است، نه فقط یک فرد. و اگر زیر بار بیتوجهیها خم شود، این شکست، فقط شکست یک نفر نیست؛ شکست یک سیاست است.
او ادامه میدهد: من ماندم، ساختم، و هنوز ایستادهام. اما خیلیها تجربهی من را ندارند.
خیلیها زیر فشار، میشکنند. لطفاً قبل از آنکه دیر شود، به صدای ما گوش دهید؛ ما نمیخواهیم مهاجرت کنیم، نمیخواهیم تسلیم شویم. ما فقط میخواهیم بسازیم در همین خاک، با همین مردم، برای همین آینده.
به گزارش پایگاه خبری علم و فناوری؛ او میتوانست برود، اما ماند؛ با ایمان به خاک و آرمانهایش.نوآوری را ممکن کرد، نه فقط برای خود، بلکه برای آیندهی جوانان این سرزمین.
اکنون نوبت مسئولان است؛ حمایت وظیفه است، نه لطف. هر طرحی که جان بگیرد، جان تازهای به ایران میبخشد.
خبرنگار : محدثه عباسی
1403/03/22 12:05
1403/03/22 11:56
1403/03/22 11:46
1403/03/22 11:37
1403/03/22 11:34
1403/03/22 10:14
1403/03/22 09:34
1403/03/22 09:32
1403/03/22 08:53